فرخنده زمانى که تو ديدار نمائى
فرخ نفسى کز در عشاق درآئى
نى صبر مرا کز تو زمانى بشکيبم
نى طاقت آنم که تو ديدار نمائى
در پرده نهانى و من از عشق تو سوزان
اى واى از آن لحظه که از پرده برآئى
گويند که از پرتو انوار جمالت
سوزند جهانى چو نقابى بگشائى
در پيش تو جانباختن و سوختن اى جان
زان به که بسوزد دلم از داغ جدائى
عار آيدم از سلطنت ملک دو عالم
گر بر در تو باشدم امکان گدائى
شاهان جهان بنده درگاه حسين اند
تا گفته اى از لطف که تو بنده مائى