درد عشقت دامن جانم گرفت
بار ديگر غم گريبانم گرفت
در هوايش بس که ميگريم چو ابر
زاب چشمم خاک هجرانم گرفت
ديده ام زلف پريشانى از آن
خاطر از عيش پريشانم گرفت
دشمن بد کيش گر تيرم زند
ترک ترک خويش نتوانم گرفت
بى رخ آن يوسف عيسى نفس
دل ز کنج بيت احزانم گرفت
مشترى ماهرو قدر مرا
زان نميداند که ارزانم گرفت
جز بآب ديده ننشيند حسين
آتشى کاندر دل و جانم گرفت