شماره ١٧٢

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
عقل چه آورد ز گردون پيام
خاصه سوى خاص نهانى ز عام؟
گفت: چو خورد نيست فلک را قرار
نيست درو نيز شما را مقام
وام جهان است تو را عمر تو
وام جان بر تو نماند دوام
دم بکشى بازدهى زانکه دهر
بازستاند ز تو مى عمر وام
بازدهى بازپسين دم زدن
بى شک آن روز به ناکام و کام
گر نکنى هيچ بر اين وام سود
چون تو نباشد به جهان نيز خام
وام دم توست و برو سود نيست
چونش دهى باز همى جز کلام
بازده اين وام و ببر سود ازانک
سود حلالستت و مايه حرام
خوب سخن چيست تو را؟ سود عمر
خوب سخن کرد تو را خوب نام
برمکش و باز مده دم تهى
باد مپيماى چنين بر دوام
بر نفس خويش به شکر خداى
سود همى گير به رسم کرام
جام مى از دست بيفگن که نيست
حاصل آن جام مگر واى مام
خفته ازانى که نبينى ز جهل
در دل تاريک همى جز ظلام
خفته بود هرکه همى نشنود
بر دهن عقل ز گردون پيام
خفته به جانى تو ز چون و چرا
نه به تن از خورد شراب و طعام
بر ره و بر مذهب تن نيست جانت
جانت به روزه است و تنت سير شام
حکمت و علم و خبر و پند به
ز اسپ و غلام و کمر و اوستام
از پس دنيا نرود مرد دين
جز که به دانش نبود شادکام
دنيا در دام تو آيد به دين
بى دين دنيا نبود جز که دام
دام تو گشته است جهان و، چنه
اسپ و ستام است و ضياع و غلام
اسپ کشنده است جهان جز به دين
کرد نداندش کسى جرد و رام
گر تو لگامش نکشى سوى دين
او ز تو خورد زود ستاند لگام
اسپ جهان را تو نگيرى به تگ
خيره مرو از پس او خام خام
شام کنى طمع چو گيرى عراق
مصرت پيش است چو رفتى به شام
ناگه روزيت به جر افگند
گر بروى بر پى او گام گام
ورچه رهى وارت گردن دهد
بر تو يکى برکشد آخر حسام
خوار برون راندت آخر ز در
گرچه بخواند به نويد و خرام
زود فرود افگندت سرنگون
چونت برآورد به حيلت به بام
آنچه همى جست سکندر، هگرز
کى شد يک روز مرو را تمام؟
سامه کجا يافت ز دستان او
رستم دستان و نه دستان سام
کس نشنوده است که بگرفت ازو
کار کسى تا به قيامت قوام
آنچه به چشم تو ازو شکر است
حنظل و زهر است به دندان و کام
در در خاص آى به دين و مرو
از پس دنيا چو خسان و لئام
طاعت يزدان به نظام آورد
هرچه که دنيا کندش بى نظام
خسته دنيا و شکسته ى جهان
جز که به طاعت نپذيرد لحام
بر من ازين پيش روا کرده بود
همچو بر اين قافله دنيا دلام
از پس خويشم چو شتر مى کشيد
چشم بکوبين و گرفته زمام
منش نديدم نه برستم ازو
جز به بزرگى و جلال امام
آنکه به نور پدر و جد او
نور گرفته است جهان نفام
آنکه چو گوئيش «امام است حق »
هيچ کست نيز نگويد «کدام؟»
سدره و فردوس مزخرف شود
چون بزنندش به صحارى خيام
خام نگون بخت برآيد به تخت
گر برود در سخنش نام خام
چيست بزرگي؟ همه دنيا و دين
جز که مرو را نشد اين هر دو تام
رايت اوى است هماى و، ملوک
زير همايش همه جغد و لجام
نيست بدين وصف زمردم مگر
مستنصر بالله عليه السلام
تا نپذيردت، ز تو زى خداى
نيست پذيرفته صلات و صيام
دامن او گير وزو جوى راه
تا برهى زين همه بؤس و زحام
پورا، گر پند پذيرى همى
پند من اين است تو را والسلام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید