شماره ١٦٩

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل و هوش و خرد داده به شيطان رجيم
روى بر تافته از رحمت رحمان رحيم
دل چون بحر تو در معصيت و نرم چو موم
سنگ خاراست گه معذرت و تنگ چو ميم
نتوانى که کنى بر سخن حق تو مقام
زانکه فتنه شده اى بر غزل و هزل مقيم
به خرد بايد و دانش که شود مرد تمام
تو به حيلت چه برى نسبت خود سوى تميم؟
نه ز حکمت بلک از کاهلى تسبيح و نماز
همه گفتار و حديثت ز حديث است و قديم
حکمت آموز و هنر جوي، نه تعطيل، که مرد
نه به ناميست تهى بلکه به معنى است حکيم
سوى فرزند کسى شو که به فرمان خداى
مادر وحى و رسالت بدو گشت عقيم
حکمت از حضرت فرزند نبى بايد جست
پاک و پاکيزه ز تعطيل و ز تشبيه چو سيم
ور همى ايمنى ات آرزوآيد ز عذاب
همچو من هيچ مدار از قبل دنيا بيم
تا هم امروز ببينى به عيان حور و بهشت
همچنان نيز ببينى به عيان نار و جحيم
وگرت بست به بندى قوى اين ديو بزرگ
خامش و، طبل مزن بيهده در زير گليم
«زر و بز هر دو نباشد»، مثل عام است اين
يک رهت سوى جحيم است و دگر سوى نعيم
دين و دنيا نه گزاف است، نيابد ز خداى
جز که فرزند براهيم کس اين ملک عظيم
بگزين زين دو يکى را و مکن قصه دراز
نتوانست کسى کرد دل خود به دو نيم
جز که در طاعت و در علم نبوده است نجات
رستن از بند خداوند نه کارى است سليم
نشود رسته هر آن کس که ربوده است دلش
زلف چون نون و قد چون الف و جعد چون جيم
جز ندامت به قيامت نبود رهبر تو
تات ميخواره رفيق است و رباخواره نديم
چون به گوش آيدت از بربطى آن راهک نو
روى پژمرده ت چو گل شود و طبع کريم
باز پرچين شودت روى و بخندى به فسوس
چون بخوانم ز قران قصه اصحاب رقيم
اى ستمگار و بخيره زده بر پاى تبر
آنگه آگاه شوى چون بخورى درد ستيم
سپس ديو به بى راه چنين چند روي؟
جز که بى راه ندانى نرود ديو رجيم؟
جز که بيمار و به تن رنجه نباشى چو همى
رهبر از گمره جوئى و پزشکى ز سقيم
چه بکار است چو عريان است از دانش جانت؟
تن مردار نپوشند به ديباى طميم
جز که تو زنده به مرده ز جهان کس نفروخت
مار افعى بخريدى بدل ماهى شيم
وقت آن است که از خواب جهالت سر خويش
برکنى تا به سرت بر وزد از علم نسيم
که همى دهر بيوباردمان خرد و بزرگ
و آهن تافته از گوشت نداند چو ظليم
چون نينديشى از آن روز که دستت نگرد
نه رفيق و نه نديم و نه صديق و نه حميم؟
خويشتن را ز توانائى خود بهره بده
گر بدانى که پذيرنده حکيم است و عليم
به سخاوت سمرى از بس که وقف رباط
به فسوسى بدهى غله گرمابه و تيم
وگر از بهر ضعيفى دو درم بايد داد
ندهى تا نشود حاضر مفتى و زعيم
جز بدان وقت که بستانى ازو مال به غصب
نتوانى که ببينى به مثل روى يتيم
گر به صورت بشرى پيشه مکن سيرت گرگ
نام محمود نه خوب آيد با فعل ذميم
ديو دنياى جفا پيشه تو را سخره گرفت
چو بهايم چه دوى از پس اين ديو بهيم؟
حرم آل رسول است تو را جاى که هيچ
ديو را راه نبوده است در اين شهره حريم
سخن حجت بر وجه ملامت مشنو
تا نمانى به قيامت خزى و خوار و مليم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید