شماره ١٥٣

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
گر مستمند و با دل غمگينم
خيره مکن ملامت چندينم
زيرا که تا به صبح شب دوشين
بيدار داشت بادک نوشينم
حيران و دل شکسته چنين امروز
از رنج وز تفکر دوشينم
زنهار ظن مبر که چنين مسکين
اندر فراق زلفک مشکينم
يا ز انده و غم الفى سيمين
ايدون چنين چو نونى زرينم
نسرين زنخ صنم چه کنم اکنون
کز عارضين چو خوشه نسرينم؟
بل روز و شب به قولى پوشيده
پندى همى دهند به هر حينم
آئين اين دو مرغ در اين گنبد
پريدن و شتاب همى بينم
پس من به زير پر دو مرغ اندر
ظن چون برى که ساکن بنشينم
در مسکنى که هيچ نفرسايد
فرسوده گشت هيکل مسکينم
در لشکر زمانه بسى گشتم
پر گرد ازين شده است رياحينم
از ديدن دگر دگر آئينش
ديگر شده است يکسره آئينم
بازى گرى است اين فلک گردان
امروز کرد تابعه تلقينم
زيرا که دى به جلوه برون آورد
آراسته به حله رنگينم
بر بستر جهالت و آگنده
يکسر به خواب غفلت بالينم
و امروز باز پاک ز من بربود
آن حلهاى خوب و نوآئينم
يکچند پيشگاه همى ديدى
در مجلس ملوک و سلاطينم
آزرده اين و آن به حذر از من
گفتى مگر نژاده تنينم
آهو خجل ز مرکب رهوارم
طاووس زشت پيش نمد زينم
واکنون ز گشت دهر دگر گشتم
گوئى نه آن سرشت و نه آن طينم
زين گونه کرد با من بازى ها
پرکين دل از جفاى فلک زينم
واکنون که چون شناختمش زين پس
برگردم و ازو بکشم کينم
ننديشم از ملوک و سلاطينش
ديگر کنم رسوم و قوانينم
با زخم ديو دنيا بس باشد
پرهيز جوشن و زرهم دينم
سلطان بس است بر فلک جافى
فخر تبار طاها و ياسينم
«مستنصر از خداى » دهد نصرت
زين پس بر اولياى شياطينم
ارجو که باز بنده شود پيشم
آن بى وفا زمانه پيشينم
مجلس به فر دولت او فردا
جز در کنار حورا نگزينم
خورشيد پيشکار و قمر ساقى
لاله سماک و نرگس پروينم
منگر بدان که در دره يمگان
محبوس کرده اند مجانينم
مغلوب گشت از اول ازاين ديوان
نوح رسول، من نه نخستينم
فخرم بس آنکه در ره دين حق
بر مذهب امام ميامينم
بر حب آل احمد شايد گر
لعنت همى کنند ملاعينم
گر اهل آفرين نيمى هرگز
جهال چون کنندى نفرينم؟
از جان پاک رفته به عليين
وز جسم تيره مانده به سجينم
شايد اگر ز جسم به زندانم
کز علم دين شکفته بساتينم
سقراط اگر به رجعت باز آيد
عشرى گمان بريش ز عشرينم
بازى است پيش حکمت يونانم
زيرا که ترجمان طواسينم
گر ناصبى مثل مگسى گردد
بگذشت نارد از سر عرنينم
چون من سخن به شاهين برسنجم
آفاق و انفس اند موازينم
نپسندم ار بگردد و بگرايد
بر ذره اى زبانه شاهينم
زيرا که بر گرفت به دست عقل
ايزد غشاوت از دو جهان بينم
زى جوهرى علوى رهبر گشت
اين جوهر کثيف فرودينم
زانم به عقل صافى کاندر دين
بر سيرت مبارز صفينم
نزديک عاقلان عسل النحلم
واندر گلوى جاهل غسلينم
از من چو خر ز شير مرم چندين
ساکن سخن شنو که نه سنگينم
افسانها به من بر چون بندى
گوئى که من به چين و به ماچينم؟
بر من گذر يکى که به يمگان در
مشهورتر از آذر برزينم
شهد و طبرزدم ز ره معنى
گرچه به نام تيغ و تبرزينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید