شماره ١٥٠

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دام است جهان تو، اى پسر، دام
زين دام ندارد خبر دد و دام
در دام به دانه مباش مشغول
دانه ى تو چه چيز است جز مى و جام؟
خور خوار شده ستى چو مرغ ليکن
ناچاره پشيمان شوى به فرجام
اميد چه دارى که کام يابي؟
در دام کسى کام يابد اى خام؟
کامستى اگر پايدي، وليکن
کامى که نپايد نباشد آن کام
زين قد چو تير و الف چه لافي؟
کين زود شود چون کمان و چون لام
جان وام خداى است در تن تو
يک روز ز تو باز خواهد اين وام
گر باز دهى وام او به خوشي،
ور نى بستاند به کام و ناکام
اندر طلب وام تازيان است
همواره چنين سال و ماه و ايام
چون با پدرت چاشت خورد گيتى
ناچار خورد با تو اى پسر شام
خوش است جهان از ره چشيدن
چون شکر و چون شير و مغز بادام
ليکن سوى مرد خرد خوشى هاش
زهر است همه چون فروشد از کام
گيتى چو دو در خانه است، او را
آغاز يکى در، دگر در انجام
زين در چو در آئى بدان برون شو
در سر چنين گفت نوح با سام
بيهوده چه دارى طمع در اين جاى
آرام؟ که اين نيست جاى آرام
بس بى خطر و خوار کام يابى
زين جاى بى اندام و عمر سوتام
دل را ز جهان بازکش که گيهان
بسيار کشيده است چون تو در دام
اى بس ملکان را که او فرو خورد
با ملکت و با چاکران و خدام
بهرام کجا رفت و اردوان کو؟
گيرم که توى اردوان و بهرام
از بهر چه اندر سراى فانى
بردى علم اى خام خيره بر بام؟
ناتام در اين جايت آوريدند
تا روزى از اين جا برون شوى تام
اسلام دبستان توست و عالم
مانند سرائى است خوش پر اصنام
در خانه استاد علم و دينت
پيغمبرت استاد و چوب صمصام
اسلام دبستان توست، پورا،
بتخانه پر اسپ است و مال و استام
بنگر که چگونه از اين دبستان
بگريخته سوى بتان شد اين عام
اينها که همه فتنه بتانند
از دين چه به کارستشان مگر نام؟
آنک او بدود پيش مير ده ميل
هرگز نرود زى نماز ده گام
اين غاشيه کش گشته پيش غالب
وان بسته ميانک به پيش بسطام
زى عامه چو تو مال و ملک دارى
خواهى علوى باش و خواه حجام
اين ديو سران را مدار مردم
گر هيچ بدانى لطف ز دشنام
گر رام شدند اين خران بتان را
بارى تو اگر خر نه اى مشو رام
دانى که محال است اگر بماند
ارواح چنين در سراى اجسام
دانى که چون اين جاى نيست جائى است
روحى که مجرد شده است از اندام
يک يک چو برون مى روند از اين جا
اين کار به آخر رسد سرانجام
آن گاه بيابند داد هر کس
مظلوم بگيرد گلوى ظلام
آن روز ببايد ستمگران را
داد ضعفا داد و داد ايتام
غايب نشده است ايچ از اول کار
تا آخر چيزى ز علم علام
هرگز نپسندد ز خلق بيداد
آنک اين فلک او آفريد و اجرام
اين حکم در اين کارکرد پيداست
با آنکه رسول آمده است و پيغام
ليکن نکند حکم حاکم عدل
تا وقت نيايد فراز و هنگام
امروز بد و نيک مى نويسند
بى کار نمانده است و يافه اقلام
غره چه شده ستى به عمر فانى
مشتاب به کار و ز ديگ ماشام
کاين گنبد گردان گرد بدرام
شوريده بسى کرد کار پدرام
گر حاکم حکام را مقرى
در خلق چرائى چو گرگ و ضرغام؟
«اى مام » يتيمان سوى تو خواراست
ليکن تو بسى کرد خواهى «اى مام »
امروز بده داد خويش کايزد
فردا همه بر حق راند احکام
وز تو نپذيرند اگر تو فردا
گوئى که چنين بود قسم قسام
از حجت بشنو سخن به حجت
بر حجت حجت به دل بيارام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید