شماره ١٣٩

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اين باز سيه پيسه نگر بى پر و چنگال
کو هيچ نه آرام همى يابد و نه هال
بى آنکه ببينش تو خوش خوش بربايد
گاهى زن و فرزند گهى جان و گهى مال
چون بر تو همى تيز کند چنگ پس او را
جوينده چرائى تو به دندان و به چنگال؟
پر تو و بال تو جوانى و جمال است
وين باز نخواهد بجز اين پر و جز اين بال
گه منظر و قد صنمى را شکند پست
گه منظر و کاخ ملکى را کند اطلال
احوال دگر گردد ازو بر من و بر تو
هموار و، نخواهد شدن او را دگر احوال
پرهيز که زو پيرى غل است و مر او را
نه گردن و دست است و نه قيد است و نه اغلال
ماننده مارى است که نيميش سپيد است
از سوى سرو، زشت و سياه است به دنبال
با مردم هشيار فصيح است اگر چند
گنگ است سوى بى خرد و بى سخن و لال
روز و مه و سالش نکند پست ازيراک
پاينده بدو پست شده روز و مه و سال
اى خواجه، از اين باز وزين مار حذر کن
زيرا الف پشت تو زينهاست شده دال
بنگر که بدل کرد به امروز تو را دى
مر پار تو را باز همو کرد به امسال
ديدى که نه عم بودى و نه خال کسى را
او کرد تو را عم و همو کرد تو را خال
بنگر که کجا خواهدت اين باز همى برد
ديوانه مباش آب مپيماى به غربال
ماليده شدى در طلب مال چو تسمه
تا کى زنى اندر طلب مال کنون فال؟
اکنون که نيامدت به کف مال و شدت عمر
اى بى خرد اين دست بر آن دست همى مال
زينجاى چو چيپال تهى دست برون رفت
محمود که چندان بستد مال ز چيپال
آن جاه و جلالت که به مالت بود امروز
آن سوى خردمند نه جاه است و نه اجلال
جاهى و جمالى که به صندوق درون است
جاهى و جمالى است گران سنگ و پرآخال
جاهت به خرد بايد و اجلال به دانش
تا هيچ نبايدت نه صندوق و نه حمال
چون تنت نکو حال شد از مال ازان پس
جان را به خرد بايد کردنت نکو حال
دانا به سخنهاى خوش و خوب شود شاد
نادان به سرود و غزل و مطرب و قوال
آن را که بيهوده سخن شاد شود جانش
بفروش به يک دسته خس تره به بقال
وان مرد که او کتب فتاوى و حيل ساخت
بر صورت ابدال بد و سيرت دجال
حيلت نه ز دين است، اگر بر ره دينى
حيلت مسگال ايچ و حذر دار ز محتال
گر دام نبوديش چنين حيلت و رخصت
اين خلق نپذرفتى ازو «حدثنا قال »
امثال قران گنج خداى است، چه گوئى
از «حدثنا قال » گشاده شود امثال؟
بر علم مثل معتمدان آل رسولند
راهت ننمايد سوى آن علم جز اين آل
قفل است مثل، گر تو بپرسى ز کليدش
پر علت جهل است تو را اکحل و قيفال
پر توست مثلهاى قران، تا نگزاريش
آسان نشود بر تو نه امثال و نه اهوال
گوئى قتبى مشکل قرآن بگشاده است
تکيه زده اى خيره بر آن خشک شده نال
کس بند خدائى به سگالش نگشايد
با بند خدائى ره بيهوده بمسگال
دادمت نشان سوى طبيبى که ت از اين درد
تدبير وى آرد به سوى بهترى اقبال
گر جان تو پر کينه آن شهره طبيب است
شو درد و بلا مى کش و همواره همى نال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید