شماره ١١٠

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
هشيار باش و خفته مرو تيز بر ستور
تا نوفتد ستور تو ناگه به جر و لور
مورى تو و فلک به مثل زنده پيل مست
دارد هگرز طاقت با پيل مست، مور؟
شور است آب او ننشاندت تشنگى
گر نيستى ستور مخور آب تلخ و شور
بيدار شو زخواب، سوى مردمى گراى
يکبارگى مخسپ همه عمر بر ستور
زنهار تا چنان نکنى کان سفيه گفت
«چون قير به سياه گليمى که گشت بور»
لختى عنان مرکب بدخوت بازکش
تا دست ها فرو ننهد مرکبت به گور
گيتيت بر مثال يکى بدخو اژدهاست
پرهيزدار و با دم اين اژدها مشور
شاهان دو صد هزار فرو خورد و خوار کرد
از تو فزون به ملک و به مال و به جاه و زور
از بى وفا وفا به غنيمت شمار ازانک
يک قطره آب نادره باشد زچشم کور
گر نيستت چو نوش خور و چون خزت گليم
بنگر به يار خويش که او گرسنه است و عور
اى کرده خويشتن به جفا و ستم سمر
تا پوستين بودت يکي، بادبان سمور
وز بهر خز و بز و خورش هاى چرب و نرم
گاهى به بحر رومى و گاهى به کوه غور
هردو يکى شود چو زحلقت فرو گذشت
حلوا و نان خشک در آن تافته تنور
آن کس که داشت آنچه ندارى تو او کجاست؟
کار چو تار او همه آشفته گشت و تور
پاى تو مرکب است و کف دست مشربه است
گر نيست اسپ تازى و نه مشربه بلور
اکنون نگر به کار که کارت به دست توست
برگ سفر بساز و بکن کارها به هور
بار درخت دهر توى جهد کن مگر
بى مغز نوفتى ز درختت چو گوز غور
غره مشو بدانکه تو را طاهر است نام
طاهر نباشد آنکه پليد است و بى طهور
فعل نکو ز نسبت بهتر، کز اين قبل
به شد ز سيمجور براهيم سيمجور
بنگر به چشم بسته به پل بر همى روى
بسيار بر مجه به مثال گوزن و گور
اين کالبد خنور تو بوده است شست سال
بنماى تا چه حاصل کردى در اين خنور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید