شماره ٩٥

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى کهن گشته در سراى غرور
خورده بسيار ساليان و شهور
چرخ پيموده بر تو عمر دراز
تو گهى مست خفته گه مخمور
شادمانى بدان که ت از سلطان
خلعتى فاخر آمد و منشور
تا به پيشت يکى دگر فاسق
بيش و بهتر رودت فسق و فجور
يات شاعر به مدح در گويد
شاد بادى و قصر تو معمور
قصر تو زين سخن همى خندد
بر تو، اى فتنه بر سراى غرور
بر تو خندد که غافلى تو ازانک
در سراى غرور نيست سرور
چند رفتند از آن قصور بلند
بهتر و برتر از تو سوى قبور؟
چرخ گردان بسى برآورده است
نوحه نوحه گر ز معدن سور
شهر گرگان نماند با گرگين
نه نشابور ماند با شاپور
بر کهن کردن همه نوها
اى برادر موکل است دهور
عسلش را به حنظل است نسب
شکرش را برادر است کژور
که شناسد که چيست از عالم
غرض کردگار فرد غيور؟
چون زمين پر شکستگى است چرا
آسمان بى تفاوت است و فطور؟
تو چه گوئي، که مر چرا بايست
اين همه خاک و آب و ظلمت و نور؟
تا پديد آيد اشتر و خر و گاو
مار و ماهى و گزدم و زنبور؟
يا يکى برجهد چو بوزنگان
پاى کوبد به نغمت طنبور؟
يا ز بهر يکى که پنجه سال
عمر بگذاشت بى نماز و طهور؟
مر تو را خانه اى دريغ آيد
زين فرومايگان و اهل شرور
پس چه گوئى ز بهر ايشان کرد
آسمان و زمين غفور شکور؟
تو يکى هندباج ندهى شان
چون دهدشان خداى حور و قصور؟
اين گمانى خطا و ناخوب است
دور باش از چنين گمانى دور
گرت هوش است و دل ز پير پدر
سخنى خوب گوش دار، اى پور
عالمى ديگر است مردم را
سخت نيکو ز جاهلان مستور
اندرو بر مثال جانوران
مردمانند از اهل علم نفور
غرض ايزد اين حکيمانند
وين فرومايگان خسند و قشور
دزد مردان به سان موشانند
وين سبکسار مردمان چو طيور
غمر مردان چو ماهى اند خموش
ژاژخايان خلق چون عصفور
حکمت و علم بر محال و دروغ
فضل دارد چو بر حنوط بخور
خامشى از کلام بيهده به
در زبور است اين سخن مسطور
کار تو کشت و تخم او سخن است
بدروى بر چو در دمندت صور
گر بترسى ز ناصواب جواب
وقت گفتن صبور باش صبور
به زن و کودک کسان منگر
اگرت رغبت است صحبت حور
تا تو بر سلسبيل بگزيدى
گنده و تيره شيره انگور
چه خطر دارد اين پليد نبيد
عند کاس مزاج ها کافور؟
دل و جان را همى ببايد شست
از محال و خطا و گفتن زور
تا به هنگام خواندن نامه
خجلى نايدت به روز نشور
از بد و نيک وز خطا و صواب
چيست اندر کتاب نامذکور؟
همه خواندند، بر تو چيز نماند
ياد نکرده از صحاح و کسور
با دل و عقل و با کتاب و رسول
روز محشر که داردت معذور
بنده اى کار کن به امر خداى
بنده با بندگى بود مامور
جز به پرهيز و زهد و استغفار
کار ناخوب کى شود مغفور؟
گر نباشى از اهل ستر به زهد
خواند بايد بسيت ويل و ثبور
باز کى گردد از تو خشم خداى
به حشم يا به حاجبان و ستور؟
اى پسر، شعر حجت از برکن
که پر از حکمت است همچو زبور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید