شماره ٥٩

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
آن کن اى جوياى حکمت کاهل حکمت آن کنند
تا بدان دشوارها بر خويشتن آسان کنند
جز که در خورد خرد صحبت ندارند از بنه
بر همين قانون که در عالم همى ارکان کنند
طاعت ارکان ببين مر چرخ و انجم را به طبع
تا به طاعت چرخ وانجم شان همى حيوان کنند
چرخ را انجم به سان دست هاى چابک اند
کز لطافت خاک بى جان را همى با جان کنند
دست هاى آسمان اند اين که با اين بندگان
آن خداوندان همى احسان ها الوان کنند
چشمهاى عالمند اينها که چون در خاک خشک
بنگرند او را همى پر در و پر مرجان کنند
اين شگفتى بين که در نيسان ز بس نقش و نگار
خاک بستان را همى پر زينت نيسان کنند
اين نشانى هاست مردم را که ايشان مى دهند
سوى گوهرها که مى در خاک و که پنهان کنند
گر نديدى عرش را و حاملان عرش را
تا به گردش بر چه سان همواره مى جولان کنند
عرش توست اين خاک و، افلاک و کواکب گرد او
روز و شب جولان همى همواره هم زين سان کنند
پادشاهى يافته ستى بر نبات و بر ستور
هر چه گوئى «آن کنيد» آن از بن دندان کنند
بنگر آن را در رکوع و بنگر اين را در سجود
پس همين کن تو ز طاعت ها که مى ايشان کنند
اين اشارت هاى خلقى را تامل کن به حق
اين اشارت ها همى زى طاعت يزدان کنند
پيشه کن امروز احسان با فرودستان خويش
تا زبر دستانت فردا با تو نيز احسان کنند
بنده بد را خداوندان به تشنه گرسنه
بر عذاب آتش معده همى بريان کنند
پس تو بد بنده چرا ايمن نشسته ستي؟ ازانک
همچنين فردا بر آتش مر تو را قربان کنند
از نبيد جهل چون مستان بيهوشند خلق
تو که هشيارى مکن کارى که آن مستان کنند
گوشت ارگنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند؟
با سبکساران از آل مصطفى چيزى مگوى
زانکه اين جهال خود بى ابر مى باران کنند
در مدينه ى علم ايزد جغد کان را جاى نيست
جغد کان از شارسان ها قصد زى ويران کنند
بر سر منبر سخن گويند، مر اوباش را
از بهشت و خوردنى حيران همى زين سان کنند
شو سخن گستر زحيدر گر نينديشى ازان
همچو بر من کوه يمگان بر تو بر زندان کنند
بانگ بردارند و بخروشند بر اميد خورد
چون حديث جو کنى بى شک خران افغان کنند
ور نگوئى جاى خورد و کردنى باشد بهشت
بر تو از خشم و سفاهت چشم چون پيکان کنند
مر تو را در حصن آل مصطفى بايد شدن
تا ز علم جد خود بر سرت در افشان کنند
حجتان دست رحمان آن امام روزگار
دست اگر خواهند در تاويل بر کيوان کنند
دينت را با علم جسمانى به ميزان برکشند
بى تميزان کار دين بى کيل و بى ميزان کنند
دين حق را مردمى دان جانش علم و تن عمل
عاقلان مر بام حکمت را همين بنيان کنند
تا نداني، کار کردن باطل است از بهر آنک
کار بر نادان و عاجز بخردان تاوان کنند
جمله حيرانند امت بر ره ايشان مرو
ورنه همچون خويشتن در دين تو را حيران کنند
مست بسيارند، خامش باش، هل تا مى روند
مر يکى هشيار را صد مست کى فرمان کنند؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید