شماره ١٢

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
خواهى که نيارى به سوى خويش زيان را
از گفتن ناخوب نگه دار زبان را
گفتار زبان است وليکن نه مرا نيز
تا سود به يک سو نهى از بهر زيان را
گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟
مر گاو و خر و اشتر و ديگر حيوان را
مردم که سخن گويد زان است که دارد
عقلى که پديد آرد برهان و بيان را
پس بچه عقل آمد گفتار و نزيبد
که بچه عقل تو زيان دارد جان را
جان و خرد از امر خدايند و نهانند
پيدا نتوان کرد مر اين جفت نهان را
تن جفت نهان است و به فرمانت روان است
تاثير چنين باشد فرمان روان را
فرمان روان جان و روان زى تو فرستاد
تا پروريش اى بخرد جان و روان را
گر قابل فرمانى دانا شوى ورنى
کردى به جهنم بدل از جهل جنان را
زنهار به توفيق بهانه نکنى زانک
معذور ندارند بدين خرد و کلان را
بشناس که توفيق تو اين پنج حواس است
هر پنج عطا ز ايزد مر پير و جوان را
سمع و بصر و ذوق و شم و حس که بدو يافت
جوينده ز نايافتن خير امان را
ديدن ز ره چشم و شنيدن ز ره گوش
بوى از ره بينى چو مزه کام و زبان را
پنجم ز ره دست پساوش که بدانى
نرمى ز درشتى چو زخز خار خلان را
محسوس بود هرچه در اين پنج حس آيد
محسوس مر اين را دان معقول جز آن را
اين پنج در علم ازان بر تو گشادند
تا باز شناسى هنر و عيب جهان را
اجسام ز اجرام و لطافت ز کئافت
تدوير زمين را و تداوير زمان را
ارکان و مواليد بدو هستى دارند
تا نير درو مشمر در وى حدثان را
اين را که همى بينى از گرمى و سردى
از ترى و خشکى و ضعيفى و توان را
گرماى حزيران را مر سردى دى را
مر ابر بهارى را مر باد خزان را
وين از پى آن نيست که تا نيست شود طبع
وين نيست عرض طالع علم سرطان را
قصد دبران نيست سوى نيستى او
يارى گر او دان به حقيقت دبران را
ترتيب عناصر نشناسى نشناسى
اندازه هرچيز مکين را و مکان را
مر آتش سوزان را مر باد سبک را
مر آب روان را و مر اين خاک گران را
وز علم و عمل هرچه تو را مشکل گردد
شايد که بياموزي، اى خواجه، مر آن را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید