دفتر ششم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
قصه کوته کن که راى نفس کور
برد او را بعد سالى سوى گور
شاه چون از محو شد سوى وجود
چشم مريخيش آن خون کرده بود
چون به ترکش بنگريد آن بي‌نظير
ديد کم از ترکشش يک چوبه تير
گفت کو آن تير و از حق باز جست
گفت که اندر حلق او کز تير تست
عفو کرد آن شاه دريادل ولى
آمده بد تير اه بر مقتلى
کشته شد در نوحه‌ى او مي‌گريست
اوست جمله هم کشنده و هم وليست
ور نباشد هر دو او پس کل نيست
هم کشنده‌ى خلق و هم ماتم‌کنيست
شکر مي‌کرد آن شهيد زردخد
کان بزد بر جسم و بر معنى نزد
جسم ظاهر عاقبت خود رفتنيست
تا ابد معنى بخواهد شاد زيست
آن عتاب ار رفت هم بر پوست رفت
دوست بي‌آزار سوى دوست رفت
گرچه او فتراک شاهنشه گرفت
آخر از عين الکمال او ره گرفت
و آن سوم کاهل‌ترين هر سه بود
صورت و معنى به کلى او ربود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید