دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
پس اياز مهرافزا بر جهيد
پيش تخت آن الغ سلطان دويد
سجده‌اى کرد و گلوى خود گرفت
کاى قبادى کز تو چرخ آرد شگفت
اى همايى که همايان فرخى
از تو دارند و سخاوت هر سخى
اى کريمى که کرمهاى جهان
محو گردد پيش ايثارت نهان
اى لطيفى که گل سرخت بديد
از خجالت پيرهن را بر دريد
از غفورى تو غفران چشم‌سير
روبهان بر شير از عفو تو چير
جز که عفو تو کرا دارد سند
هر که با امر تو بي‌باکى کند
غفلت و گستاخى اين مجرمان
از وفور عفو تست اى عفولان
دايما غفلت ز گستاخى دمد
که برد تعظيم از ديده رمد
غفلت و نسيان بد آموخته
ز آتش تعظيم گردد سوخته
هيبتش بيدارى و فطنت دهد
سهو نسيان از دلش بيرون جهد
وقت غارت خواب نايد خلق را
تا بنربايد کسى زو دلق را
خواب چون در مي‌رمد از بيم دلق
خواب نسيان کى بود با بيم حلق
لاتاخذ ان نسينا شد گواه
که بود نسيان بوجهى هم گناه
زانک استکمال تعظيم او نکرد
ورنه نسيان در نياوردى نبرد
گرچه نسيان لابد و ناچار بود
در سبب ورزيدن او مختار بود
که تهاون کرد در تعظيمها
تا که نسيان زاد يا سهو و خطا
هم‌چو مستى کو جنايتها کند
گويد او معذور بودم من ز خود
گويدش ليکن سبب اى زشتکار
از تو بد در رفتن آن اختيار
بي‌خودى نامد بخود تش خواندى
اختيارت خود نشد تش راندى
گر رسيدى مستى بي‌جهد تو
حفظ کردى ساقى جان عهد تو
پشت‌دارت بودى او و عذرخواه
من غلام زلت مست اله
عفوهاى جمله عالم ذره‌اى
عکس عفوت اى ز تو هر بهره‌اى
عفوها گفته ثناى عفو تو
نيست کفوش ايها الناس اتقوا
جانشان بخش و ز خودشان هم مران
کام شيرين تو اند اى کامران
رحم کن بر وى که روى تو بديد
فرقت تلخ تو چون خواهد کشيد
از فراق و هجر مي‌گويى سخن
هر چه خواهى کن وليکن اين مکن
صد هزاران مرگ تلخ شصت تو
نيست مانند فراق روى تو
تلخى هجر از ذکور و از اناث
دور دار اى مجرمان را مستغاث
بر اميد وصل تو مردن خوشست
تلخى هجر تو فوق آتشست
گبر مي‌گويد ميان آن سقر
چه غمم بودى گرم کردى نظر
کان نظر شيرين کننده‌ى رنجهاست
ساحران را خونبهاى دست و پاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید