دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
حسن ليلى نيست چندان هست سهل
بهتر از وى صد هزاران دلربا
هست هم‌چون ماه اندر شهر ما
گفت صورت کوزه است و حسن مى
مى خدايم مي‌دهد از نقش وى
مر شما را سرکه داد از کوزه‌اش
تا نباشد عشق اوتان گوش کش
از يکى کوزه دهد زهر و عسل
هر يکى را دست حق عز و جل
کوزه مي‌بينى وليکن آب شراب
روى ننمايد به چشم ناصواب
قاصرات الطرف باشد ذوق جان
جز به خصم خود بنمايد نشان
قاصرات الطرف آمد آن مدام
وين حجاب ظرفها هم‌چون خيام
هست دريا خيمه‌اى در وى حيات
بط را ليکن کلاغان را ممات
زهر باشد مار را هم قوت و برگ
غير او را زهر او دردست و مرگ
صورت هر نعمتى و محنتى
هست اين را دوزخ آن را جنتى
پس همه اجسام و اشيا تبصرون
واندرو قوتست و سم لاتبصرون
هست هر جسمى چو کاسه و کوزه‌اى
اندرو هم قوت و هم دلسوزه‌اى
کاسه پيدا اندرو پنهان رغد
طاعمش داند کزان چه مي‌خورد
صورت يوسف چو جامى بود خوب
زان پدر مي‌خورد صد باده‌ى طروب
باز اخوان را از آن زهراب بود
کان دريشان خشم و کينه مي‌فزود
باز از وى مر زليخا را سکر
مي‌کشيد از عشق افيونى دگر
غير آنچ بود مر يعقوب را
بود از يوسف غذا آن خوب را
گونه‌گونه شربت و کوزه يکى
تا نماند در مى غيبت شکى
باده از غيبست و کوزه زين جهان
کوزه پيدا باده در وى بس نهان
بس نهان از ديده‌ى نامحرمان
ليک بر محرم هويدا و عيان
يا الهى سکرت ابصارنا
فاعف عنا اثقلت اوزارنا
يا خفيا قد ملات الخافقين
قد علوت فوق نور المشرقين
انت سر کاشف اسرارنا
انت فجر مفجر انهارنا
يا خفى الذات محسوس العطا
انت کالماء و نحن کالرحا
انت کالريح و نحن کالغبار
تختفى الريح و غبراها جهار
تو بهارى ما چو باغ سبز خوش
او نهان و آشکارا بخششش
تو چو جانى ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلى ما مثال اين زبان
اين زبان از عقل دارد اين بيان
تو مثال شادى و ما خنده‌ايم
که نتيجه‌ى شادى فرخنده‌ايم
جنبش ما هر دمى خود اشهدست
که گواه ذوالجلال سرمدست
گردش سنگ آسيا در اضطراب
اشهد آمد بر وجود جوى آب
اى برون از وهم و قال و قيل من
خاک بر فرق من و تمثيل من
بنده نشکيبد ز تصوير خوشت
هر دمت گويد که جانم مفرشت
هم‌چو آن چوپان که مي‌گفت اى خدا
پيش چوپان و محب خود بيا
تا شپش جويم من از پيراهنت
چارقت دوزم ببوسم دامنت
کس نبودش در هوا و عشق جفت
ليک قاصر بود از تسبيح و گفت
عشق او خرگاه بر گردون زده
جان سگ خرگاه آن چوپان شده
چونک بحر عشق يزدان جوش زد
بر دل او زد ترا بر گوش زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید