دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت اسرافيل را يزدان ما
که برو زان خاک پر کن کف بيا
آمد اسرافيل هم سوى زمين
باز آغازيد خاکستان حنين
کاى فرشته‌ى صور و اى بحر حيات
که ز دمهاى تو جان يابد موات
در دمى از صور يک بانگ عظيم
پر شود محشر خلايق از رميم
در دمى در صور گويى الصلا
برجهيد اى کشتگان کربلا
اى هلاکت ديدگان از تيغ مرگ
برزنيد از خاک سر چون شاخ و برگ
رحمت تو وآن دم گيراى تو
پر شود اين عالم از احياى تو
تو فرشته‌ى رحمتى رحمت نما
حامل عرشى و قبله‌ى دادها
عرش معدن گاه داد و معدلت
چار جو در زير او پر مغفرت
جوى شير و جوى شهد جاودان
جوى خمر و دجله‌ى آب روان
پس ز عرش اندر بهشتستان رود
در جهان هم چيزکى ظاهر شود
گرچه آلوده‌ست اينجا آن چهار
از چه از زهر فنا و ناگوار
جرعه‌اى بر خاک تيره ريختند
زان چهار و فتنه‌اى انگيختند
تا بجويند اصل آن را اين خسان
خود برين قانع شدند اين ناکسان
شير داد و پرورش اطفال را
چشمه کرده سينه‌ى هر زال را
خمر دفع غصه و انديشه را
چشمه کرده از عنب در اجترا
انگبين داروى تن رنجور را
چشمه کرده باطن زنبور را
آب دادى عام اصل و فرع را
از براى طهر و بهر کرع را
تا ازينها پى برى سوى اصول
تو برين قانع شدى اى بوالفضول
بشنو اکنون ماجراى خاک را
که چه مي‌گويد فسون محراک را
پيش اسرافيل‌گشته او عبوس
مي‌کند صد گونه شکل و چاپلوس
که بحق ذات پاک ذوالجلال
که مدار اين قهر را بر من حلال
من ازين تقليب بويى مي‌برم
بدگمانى مي‌دود اندر سرم
تو فرشته‌ى رحمتى رحمت نما
زانک مرغى را نيازارد هما
اى شفا و رحمت اصحاب درد
تو همان کن کان دو نيکوکار کرد
زود اسرافيل باز آمد به شاه
گفت عذر و ماجرا نزد اله
کز برون فرمان بدادى که بگير
عکس آن الهام دادى در ضمير
امر کردى در گرفتن سوى گوش
نهى کردى از قساوت سوى هوش
سبق رحمت گشت غالب بر غضب
اى بديع افعال و نيکوکار رب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید