پيش از آنک اين قصه تا مخلص رسد
دود و گندى آمد از اهل حسد
من نميرنجم ازين ليک اين لگد
خاطر سادهدلى را پى کند
خوش بيان کرد آن حکيم غزنوى
بهر محجوبان مثال معنوى
که ز قرآن گر نبيند غير قال
اين عجب نبود ز اصحاب ضلال
کز شعاع آفتاب پر ز نور
غير گرمى مينيابد چشم کور
خربطى ناگاه از خرخانهاى
سر برون آورد چون طعانهاى
کين سخن پستست يعنى مثنوى
قصه پيغامبرست و پيروى
نيست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اوليا آن سو سمند
از مقامات تبتل تا فنا
پايه پايه تا ملاقات خدا
شرح و حد هر مقام و منزلى
که بپر زو بر پرد صاحبدلى
چون کتاب الله بيامد هم بر آن
اين چنين طعنه زدند آن کافران
که اساطيرست و افسانهى نژند
نيست تعميقى و تحقيقى بلند
کودکان خرد فهمش ميکنند
نيست جز امر پسند و ناپسند
ذکر يوسف ذکر زلف پر خمش
ذکر يعقوب و زليخا و غمش
ظاهرست و هرکسى پى ميبرد
کو بيان که گم شود در وى خرد
گفت اگر آسان نمايد اين به تو
اين چنين آسان يکى سوره بگو
جنتان و انستان و اهل کار
گو يکى آيت ازين آسان بيار