دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت اى ناصح خمش کن چند چند
پند کم ده زانک بس سختست بند
سخت‌تر شد بند من از پند تو
عشق را نشناخت دانشمند تو
آن طرف که عشق مي‌افزود درد
بوحنيفه و شافعى درسى نکرد
تو مکن تهديد از کشتن که من
تشنه‌ى زارم به خون خويشتن
عاشقان را هر زمانى مردنيست
مردن عشاق خود يک نوع نيست
او دو صد جان دارد از جان هدى
وآن دوصد را مي‌کند هر دم فدى
هر يکى جان را ستاند ده بها
از نبى خوان عشرة امثالها
گر بريزد خون من آن دوست‌رو
پاي‌کوبان جان برافشانم برو
آزمودم مرگ من در زندگيست
چون رهم زين زندگى پايندگيست
اقتلونى اقتلونى يا ثقات
ان فى قتلى حياتا فى حيات
يا منير الخد يا روح البقا
اجتذب روحى وجد لى باللقا
لى حبيب حبه يشوى الحشا
لو يشا يمشى على عينى مشى
پارسى گو گرچه تازى خوشترست
عشق را خود صد زبان ديگرست
بوى آن دلبر چو پران مي‌شود
آن زبانها جمله حيران مي‌شود
بس کنم دلبر در آمد در خطاب
گوش شو والله اعلم بالصواب
چونک عاشق توبه کرد اکنون بترس
کو چو عياران کند بر دار درس
گرچه اين عاشق بخارا مي‌رود
نه به درس و نه به استا مي‌رود
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روى اوست
خامشند و نعره‌ى تکرارشان
مي‌رود تا عرش و تخت يارشان
درسشان آشوب و چرخ و زلزله
نه زياداتست و باب سلسله
سلسله‌ى اين قوم جعد مشکبار
مسله‌ى دورست ليکن دور يار
مسله‌ى کيس ار بپرسد کس ترا
گو نگنجد گنج حق در کيسه‌ها
گر دم خلع و مبارا مي‌رود
بد مبين ذکر بخارا مي‌رود
ذکر هر چيزى دهد خاصيتى
زانک دارد هرصفت ماهيتى
آن بخارى غصه‌ى دانش نداشت
چشم بر خورشيد بينش مي‌گماشت
هرکه درخلوت ببينش يافت راه
او ز دانشها نجويد دستگاه
با جمال جان چوشد هم‌کاسه‌اى
باشدش ز اخبار و دانش تاسه‌اى
ديد بردانش بود غالب فرا
زان همى دنيا بچربد عامه را
زانک دنيا را همي‌بينند عين
وآن جهانى را همي‌دانند دين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید