سيزده پيغامبر آنجا آمدند
گمرهان را جمله رهبر ميشدند
که هله نعمت فزون شد شکر کو
مرکب شکر ار بخسپد حرکوا
شکر منعم واجب آيد در خرد
ورنه بگشايد در خشم ابد
هين کرم بينيد وين خود کس کند
کز چنين نعمت به شکرى بس کند
سر ببخشد شکر خواهد سجدهاى
پا ببخشد شکر خواهد قعدهاى
قوم گفته شکر ما را برد غول
ما شديم از شکر و از نعمت ملول
ما چنان پژمرده گشتيم ازعطا
که نه طاعتمان خوش آيد نه خطا
ما نميخواهيم نعمتها و باغ
ما نميخواهيم اسباب و فراغ
انبيا گفتند در دل علتيست
که از آن در حقشناسى آفتيست
نعمت از وى جملگى علت شود
طعمه در بيمار کى قوت شود
چند خوش پيش تو آمد اى مصر
جمله ناخوش گشت و صاف او کدر
تو عدو اين خوشيها آمدى
گشت ناخوش هر چه بر وى کف زدى
هر که اوشد آشنا و يار تو
شد حقير و خوار در ديدار تو
هر که او بيگانه باشد با تو هم
پيش تو او بس مهاست و محترم
اين هم از تاثير آن بيماريست
زهر او در جمله جفتان ساريست
دفع آن علت ببايد کرد زود
که شکر با آن حدث خواهد نمود
هر خوشى کايد به تو ناخوش شود
آب حيوان گر رسد آتش شود
کيمياى مرگ و جسکست آن صفت
مرگ گردد زان حياتت عاقبت
بس غدايى که ز وى دل زنده شد
چون بيامد در تن تو گنده شد
بس عزيزى که بناز اشکار شد
چون شکارت شد بر تو خوار شد
آشنايى عقل با عقل از صفا
چون شود هر دم فزون باشد ولا
آشنايى نفس با هر نفس پست
تو يقين ميدان که دم دم کمترست
زانک نفسش گرد علت ميتند
معرفت را زود فاسد ميکند
گر نخواهى دوست را فردا نفير
دوستى با عاقل و با عقل گير
از سموم نفس چون با علتى
هر چه گيرى تو مرض را آلتى
گر بگيرى گوهرى سنگى شود
ور بگيرى مهر دل جنگى شود
ور بگيرى نکتهى بکرى لطيف
بعد درکت گشت بيذوق و کثيف
که من اين را بس شنيدم کهنه شد
چيز ديگر گو بجز آن اى عضد
چيز ديگر تازه و نو گفته گير
باز فردا زان شوى سير و نفير
دفع علت کن چو علت خو شود
هرحديثى کهنه پيشت نو شود
تا که از کهنه برآرد برگ نو
بشکفاند کهنه صد خوشه ز گو
ما طبيبانيم شاگردان حق
بحر قلزم ديد ما را فانفلق
آن طبيبان طبيعت ديگرند
که به دل از راه نبضى بنگرند
ما به دل بى واسطه خوش بنگريم
کز فراست ما به عالى منظريم
آن طبيبان غذااند و ثمار
جان حيوانى بديشان استوار
ما طبيبان فعاليم و مقال
ملهم ما پرتو نور جلال
کين چنين فعلى ترا نافع بود
و آنچنان فعلى ز ره قاطع بود
اينچنين قولى ترا پيش آورد
و آنچنان قولى ترا نيش آورد
آن طبيبان را بود بولى دليل
وين دليل ما بود وحى جليل
دستمزدى مى نخواهيم از کسى
دستمزد ما رسد از حق بسى
هين صلا بيمارى ناسور را
داروى ما يک بيک رنجور را