گفت استر با شتر کاى خوش رفيق
در فراز و شيب و در راه دقيق
تو نه آيى در سر و خوش ميروى
من هميآيم بسر در چون غوى
من هميافتم برو در هر دمى
خواه در خشکى و خواه اندر نمى
اين سبب را باز گو با من که چيست
تا بدانم من که چون بايد بزيست
گفت چشم من ز تو روشنترست
بعد از آن هم از بلندى ناظرست
چون برآيم بر سرکوه بلند
آخر عقبه ببينم هوشمند
پس همه پستى و بالايى راه
ديدهام را وا نمايد هم اله
هر قدم من از سر بينش نهم
از عثار و اوفتادن وا رهم
تو ببينى پيش خود يک دو سه گام
دانه بينى و نبينى رنج دام
يستوى الاعمى لديکم والبصير
فى المقام و النزول والمسير
چون جنين را در شکم حق جان دهد
جذب اجزا در مزاج او نهد
از خورش او جذب اجزا ميکند
تار و پود جسم خود را ميتند
تا چهل سالش بجذب جزوها
حق حريصش کرده باشد در نما
جذب اجزا روح را تعليم کرد
چون نداند جذب اجزا شاه فرد
جامع اين ذرهها خورشيد بود
بى غذا اجزات را داند ربود
آن زمانى که در آيى تو ز خواب
هوش و حس رفته را خواند شتاب
تا بدانى کان ازو غايب نشد
باز آيد چون بفرمايد که عد