بلعم باعور و ابليس لعين
ز امتحان آخرين گشته مهين
او بدعوى ميل دولت ميکند
معدهاش نفرين سبلت ميکند
کانچ پنهان ميکند پيدايش کن
سوخت ما را اى خدا رسواش کن
جمله اجزاى تنش خصم ويند
کز بهارى لافد ايشان در ديند
لاف وا داد کرمها ميکند
شاخ رحمت را ز بن بر ميکند
راستى پيش آر يا خاموش کن
وانگهان رحمت ببين و نوش کن
آن شکم خصم سبال او شده
دست پنهان در دعا اندر زده
کاى خدا رسوا کن اين لاف لام
تا بجنبد سوى ما رحم کرام
مستجاب آمد دعاى آن شکم
شورش حاجت بزد بيرون علم
گفت حق گر فاسقى و اهل صنم
چون مرا خوانى اجابتها کنم
تو دعا را سخت گير و ميشخول
عاقبت برهاندت از دست غول
چون شکم خود را به حضرت در سپرد
گربه آمد پوست آن دنبه ببرد
از پس گربه دويدند او گريخت
کودک از ترس عتابش رنگ ريخت
آمد اندر انجمن آن طفل خرد
آب روى مرد لافى را ببرد
گفت آن دنبه که هر صبحى بدان
چرب ميکردى لبان و سبلتان
گربه آمد ناگهانش در ربود
بس دويديم و نکرد آن جهد سود
خنده آمد حاضران را از شگفت
رحمهاشان باز جنبيدن گرفت
دعوتش کردند و سيرش داشتند
تخم رحمت در زمينش کاشتند
او چو ذوق راستى ديد از کرام
بى تکبر راستى را شد غلام