گفت جالينوس با اصحاب خود
مر مرا تا آن فلان دارو دهد
پس بدو گفت آن يکى اى ذو فنون
اين دوا خواهند از بهر جنون
دور از عقل تو اين ديگر مگو
گفت در من کرد يک ديوانه رو
ساعتى در روى من خوش بنگريد
چشمکم زد آستين من دريد
گرنه جنسيت بدى در من ازو
کى رخ آوردى به من آن زشترو
گر نديدى جنس خود کى آمدى
کى بغير جنس خود را بر زدى
چون دو کس بر هم زند بيهيچ شک
در ميانشان هست قدر مشترک
کى پرد مرغى مگر با جنس خود
صحبت ناجنس گورست و لحد