دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن يکى نحوى به کشتى در نشست
رو به کشتيبان نهاد آن خودپرست
گفت هيچ از نحو خواندى گفت لا
گفت نيم عمر تو شد در فنا
دل‌شکسته گشت کشتيبان ز تاب
ليک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتى را به گردابى فکند
گفت کشتيبان بدان نحوى بلند
هيچ دانى آشنا کردن بگو
گفت نى اى خوش‌جواب خوب‌رو
گفت کل عمرت اى نحوى فناست
زانک کشتى غرق اين گردابهاست
محو مي‌بايد نه نحو اينجا بدان
گر تو محوى بي‌خطر در آب ران
آب دريا مرده را بر سر نهد
ور بود زنده ز دريا کى رهد
چون بمردى تو ز اوصاف بشر
بحر اسرارت نهد بر فرق سر
اى که خلقان را تو خر مي‌خوانده‌اى
اين زمان چون خر برين يخ مانده‌اى
گر تو علامه زمانى در جهان
نک فناى اين جهان بين وين زمان
مرد نحوى را از آن در دوختيم
تا شما را نحو محو آموختيم
فقه فقه و نحو نحو و صرف صرف
در کم آمد يابى اى يار شگرف
آن سبوى آب دانشهاى ماست
وان خليفه دجله‌ى علم خداست
ما سبوها پر به دجله مي‌بريم
گرنه خر دانيم خود را ما خريم
بارى اعرابى بدان معذور بود
کو ز دجله غافل و بس دور بود
گر ز دجله با خبر بودى چو ما
او نبردى آن سبو را جا بجا
بلک از دجله چو واقف آمدى
آن سبو را بر سر سنگى زدى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید