دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يک شب اعرابى زنى مر شوى را
گفت و از حد برد گفت و گوى را
کين همه فقر و جفا ما مي‌کشيم
جمله عالم در خوشى ما ناخوشيم
نان‌مان نه نان خورش‌مان درد و رشک
کوزه‌مان نه آب‌مان از ديده اشک
جامه‌ى ما روز تاب آفتاب
شب نهالين و لحاف از ماهتاب
قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوى آسمان برداشته
ننگ درويشان ز درويشى ما
روز شب از روزى انديشى ما
خويش و بيگانه شده از ما رمان
بر مثال سامرى از مردمان
گر بخواهم از کسى يک مشت نسک
مر مرا گويد خمش کن مرگ و جسک
مر عرب را فخر غزوست و عطا
در عرب تو همچو اندر خط خطا
چه غزا ما بي‌غزا خود کشته‌ايم
ما به تيغ فقر بى سر گشته‌ايم
چه عطا ما بر گدايى مي‌تنيم
مر مگس را در هوا رگ مي‌زنيم
گر کسى مهمان رسد گر من منم
شب بخسپد دلقش از تن بر کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید