دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اين عجايب ديد آن شاه جهود
جز که طنز و جز که انکارش نبود
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استيزه را چندين مران
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پيوند در پيوند کرد
بانگ آمد کار چون اينجا رسيد
پاى دار اى سگ که قهر ما رسيد
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
اصل ايشان بود آتش ز ابتدا
سوى اصل خويش رفتند انتها
هم ز آتش زاده بودند آن فريق
جزوها را سوى کل باشد طريق
آتشى بودند ممن‌سوز و بس
سوخت خود را آتش ايشان چو خس
آنک بودست امه الهاويه
هاويه آمد مرورا زاويه
مادر فرزند جويان ويست
اصلها مر فرعها را در پيست
آبها در حوض اگر زندانيست
باد نشفش مي‌کند کار کانيست
مي‌رهاند مي‌برد تا معدنش
اندک اندک تا نبينى بردنش
وين نفس جانهاى ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبس جهان
تا اليه يصعد اطياب الکلم
صاعدا منا الى حيث علم
ترتقى انفاسنا بالمنتقى
متحفا منا الى دار البقا
ثم تاتينا مکافات المقال
ضعف ذاک رحمة من ذى الجلال
ثم يلجينا الى امثالها
کى ينال العبد مما نالها
هکذى تعرج و تنزل دائما
ذا فلا زلت عليه قائما
پارسى گوييم يعنى اين کشش
زان طرف آيد که آمد آن چشش
چشم هر قومى به سويى مانده‌ست
کان طرف يک روز ذوقى رانده‌ست
ذوق جنس از جنس خود باشد يقين
ذوق جزو از کل خود باشد ببين
يا مگر آن قابل جنسى بود
چون بدو پيوست جنس او شود
همچو آب و نان که جنس ما نبود
گشت جنس ما و اندر ما فزود
نقش جنسيت ندارد آب و نان
ز اعتبار آخر آن را جنس دان
ور ز غير جنس باشد ذوق ما
آن مگر مانند باشد جنس را
آنک مانندست باشد عاريت
عاريت باقى نماند عاقبت
مرغ را گر ذوق آيد از صفير
چونک جنس خود نيابد شد نفير
تشنه را گر ذوق آيد از سراب
چون رسد در وى گريزد جويد آب
مفلسان هم خوش شوند از زر قلب
ليک آن رسوا شود در دار ضرب
تا زر اندوديت از ره نفکند
تا خيال کژ ترا چه نفکند
از کليله باز جو آن قصه را
واندر آن قصه طلب کن حصه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید