مسلمانان، مرا جان خواهد آمد از الم بيرون
که مى آيد هلال ابروى من از خانه کم بيرون
بر آن در، انتظارى مى برم، با آنکه مى دانم
که شاهان بهر درويشان نيايند از حرم بيرون
مرا اين دم تو خواهى کشت يا هجران دم ديگر؟
بهر تقدير جانم خواهد آمد دم بدم بيرون
ز بهر گريه پنهانى در از اغيار بر بستم
ولى ديوار داد از جانب همسايه نم بيرون
نه اشکست اين، که موج انگيخت خوناب دل از چشمم
نه آهست اين، که جان از خانه تن زد علم بيرون
اگر اهل عدم دانند محنت هاى عشقت را
ز بيم عاشقى هرگز نيايند از عدم بيرون
هلالي، گر رسى روزى بطرف کعبه کويش
قدم از سر کن آنجا و منه ديگر قدم بيرون