مى به جام ار چه زخون من مسکين دارى
نوش بادت که شکرخنده شيرين دارى
دو حيات است ز يک خنده تو عاشق را
زانکه در حقه يک خنده دو پروين دارى
زان لب ساده گرم بوسه ببخشي، کم ازآنک
نظرى جانب اين گريه رنگين دارى
پيش صوفى گذرو، گريه خونين، فرماى
تا به خون دست بشويد دلش از دين دارى
نگرى در من و چون من نگرم برشکنى
اين چه فتنه ست که بهر من مسکين دارى
خار در بستر تنهاييم افگند فراق
زان چه سودم که تو آن بر گل و نسرين داري؟
همه را زنده کنى و بکشى خسرو را
جان من اين چه طريق است و چه آيين داري؟