در خون کشد نظر را حسنى که بى حجاب است
تيغ برهنه باشد رويى که بى نقاب است
مى در جبين پاکان از شرم آب گردد
رخسار شرمگين را خط پرده حجاب است
با بد گهر مياميز تا بد گهر نگردى
حکم شراب دارد آبى که در شراب است
تاج سر بزرگى است دلجويى ضعيفان
درياى پاک گوهر همکاسه حباب است
ما شکوه اى نداريم از تنگدستي، اما
در ماه ناتمامى نقصان آفتاب است
از بيقرارى ماست اين خاکدان برونق
شيرازه بيابان از موجه سراب است
از سينه هاى روشن در مغز پى توان برد
در بند پوست باشد علمى که در کتاب است
در جاى خويش دارد بد آبروى نيکان
شيرين ترست از جان تلخى چو در شراب است
مکتوب خشک صائب سوهان روح باشد
چون نيست چرب نرمى خط آيه عذاب است