دل بر شکن طره دلدار گران است
فرياد که اين نغمه بر اين تار گران است
مژگان تو با دل سر پيوند ندارد
دلجويى اين آبله بر خار گران است
شد چشم تو هشيار و خراب است همان دل
بيمار سبک گشت و پرستار گران است
تيغ تو ز آميزش جوهر گله دارد
اين موج بر اين قلزم خونخوار گران است
مويى شدم از فکر، که چون حلقه کنم دست
بر موى ميان تو که زنار گران است؟
آن حسن محال است که از پرده برآيد
بر يوسف ما جوش خريدار گران است
دل شکوه ز شمشير سبکروح تو دارد
اين آب سبک بر دل بيمار گران است
جز دست گزيدن ز لبش قسمت ما نيست
ما مفلس و آن گوهر شهوار گران است
چون رقعه ارباب طمع بر دل ممسک
داغ ستم عشق به اغيار گران است
صائب چه کند روى به صحرا نگذارد؟
بر اهل جنون سايه ديوار گران است