گلى که طرح دهد رخ به نوبهار اين است
لبى که مى شکند ديدنش خمار اين است
بلند بخت نهالى که از خجالت او
الف کشد به زمين سرو جويبار اين است
به چشم ديده وران آفتاب عالمتاب
پياده اى است زمين گير اگر سوار اين است
کند ز نشو و نما منع سبزه خط را
اگر حلاوت آن لعل آبدار اين است
جهان به ديده خورشيد تار مى سازد
اگر ترقى آن خط مشکبار اين است
ز زنگ، آينه آفتاب در خطرست
اگر عيار تريهاى روزگار اين است
ز زهد خشک اثر در جهان نخواهد ماند
اگر طراوت ايام نوبهار اين است
قدم ز گوشه عزلت برون منه صائب
که چاره دل آشفته روزگار اين است