خارخارى که ز رفتار تو در دل مانده است
خس و خارى است که از موج به ساحل مانده است
اثرى کز من بى نام و نشان هست و بجاست
گل خونى است که بر دامن قاتل مانده است
نيست يک دل که در او گوهر انصاف بود
صدفى چند درين دامن ساحل مانده است
منزل دور به غيرت فکند رهرو را
دل ز نزديکى راه است که کاهل مانده است
خشک مغزان گهر از بحر به ساحل بردند
کشتى ماست که در دامن ساحل مانده است
چيست خشت و گل فانى که بر آن تکيه کنند
اثر آن است که از مردم کامل مانده است
رسته گشتند ز زندان جهان يک جهتان
مهره ماست که در ششدر باطل مانده است