در فشار دل، سر دست نگارين ظالم است
در هلاک بيگناهان تيغ خونين ظالم است
گر چه از زنگار خط تيغ نگاهش کند شد
همچنان مژگان آن غارتگر دين ظالم است
مشکل است از چشم گيراى تو دل برداشتن
پنجه مژگان دراز و خواب سنگين ظالم است
مى کند دست حمايت ناتوانان را قوى
جرم رخسارست اگر آن زلف پرچين ظالم است
کوته انديشى که سازد دست منسوبان دراز
در حقيقت نيست يک ظالم، که چندين ظالم است
کلک صائب بى زبان در عرض حال افتاده است
ورنه در صيد معانى همچو شاهين ظالم است