رفت تا مجنون ز دشت عشق مردى برنخاست
مرد چبود، مى توانم گفت گردى برنخاست
زان مسلم شد به گردون دعوى مردانگى
کز زمين سفله پرور، هم نبردى برنخاست
درد تنهايى غبارم را بيابانگرد ساخت
بهر تسکين دل من اهل دردى برنخاست
عشق تردست ترا نازم که در هر جلوه اى
کرد ويران يک جهان دل را و گردى برنخاست
ابر پيرى گشت بر بام و درت کافور بار
وز دل سنگ تو صائب آه سردى برنخاست