نيست غم نان و آب، گوشه نشين را
در رحم آماده است رزق، جنين را
پستى ديوار را زوال نباشد
سيل نسازد خراب خانه زين را
خشک تر از موجه سراب شمارد
تشنه ديدار او بهشت برين را
خال تو از خط به دل غبار ندارد
دزد شمارد بهشت خويش کمين را
کم نشود بوسه از لبش به گرفتن
موم نسازد تهى ز نقش، نگين را