گر سخن زان لب چون نوش شود
پسته را خنده فراموش شود
ور حديث در دندانت کنم
صدف آنجا همه تن گوش شود
ز آسمان روى تو گر مه بيند
بر زمين افتد و بيهوش شود
گل که از روى تو ريزد به سخن
گر بچينند يک آغوش شود
باده بر ياد لب شيرينت
همه گر زهر بود، نوش شود
دل که پوشيده به زلفت پيوست
ترسم از غم که سيه پوش شود
دوش با مات سرى خوش بوده ست
خوش بود امشب، اگر دوش شود
گر کنى ميل به سوى خسرو
شاه کى همدم جادوش شود