ترک من چون تير مژگان برکشد
ماه گردون را سپر در سر کشد
در دلم تيرش ترازويى شود
وز درون سينه جان مى برکشد
چون رسن بازى کند زلفين او
گردن خورشيد در چنبر کشد
دل کنم بر آتش رويش کباب
چون لب ميگون او ساغر کشد
چشمت از مژگان چون نوک قلم
بر فسون جادوان خط در کشد
راست گويي، مردم چشم من است
چون قباى آبگون در بر کشد
خط طوطى رنگ او، يارب، کجاست؟
تا به منقار از لبش شکر کشد
مست کرده نرگس غلتان او
وز مژه بر جان من خنجر کشد
از لبت چون باده نوشان خيال
چشم خسرو خانه خمار شد