سرو در باغ اگر همچو تو موزون خيزد
اى بسا ناله که از بلبل مفتون خيزد
نيک بختى که تواند به تو ديدن هر روز
شادمان خسپد و بر طالع ميمون خيزد
ساکنان سر کوى تو نباشند به هوش
کان زمينى ست که از وى همه مجنون خيزد
نيک خواهان به سر پند و من بدخو را
هر دم انديشه و سوداى دگرگون خيزد
صبرم از روى نگارين تو فرمايد خلق
وه که اين کار ز دست چو منى چون خيزد؟
سوز عشقم چو ز دل خواست، بگفتم به طبيب
گفت اين علت از آنهاست که از خون خيزد
اشک خسرو همه خون است و حذر زين دريا
کاين نه موجى ست که از دجله و جيحون خيزد