اى که از خاک درت ديده منور گردد
وصف روحت چو کنم، روح معطر گردد
ديده در زير قدمهات نمى گريد، از آن
که مبادا کف پاى تو به خون تر گردد
گوش بگرفت، چو بشنيد رقيبت سخنم
گوش ابليس چو قرآن شنود کر گردد
ناوکى بر دل ريشم فگن، اى ديده من
تا بود ريش درونم به برون سر گردد
اى بسا جان به سر کوى تو شد خون و هنوز
مى رود تا به سر کوى تو محشر گردد
سازمش خون و به پيش سگت اندازم، اگر
بى جراحت ز سر کوى تو دل برگردد
اشک خسرو همه از خون جگر ساخته است
از قدمهات چو ريزم، همه گوهر گردد