مست من باز جدايى ز سر آغاز نهاد
راه خلقى زد و تهمت به سر ناز نهاد
خلق ديوانه شد آن لحظه که از رعنايى
کله کژ به سر سرو سرافراز نهاد
مست شد ده دل و در راه برآمد صد جان
در خرامش چو برآورد قدم، باز نهاد
اى عفاالله ز پى کشتن ما در چشمت
حسن خاصيت شمشير سرانداز نهاد
ناله ام نيست خوش، اما ز نى سوخته پرس
عشق ذوقى که درين نغمه ناساز نهاد
هر طرف سوخته اى چند به خاک افتاده است
شمع خود سوزش پروانه چه آغاز نهاد؟
اى بسا خواجه مقامر که ز بعد مردن
سر به شاگردى آن چشم دغاباز نهاد
بو که خسرو سخنى بشنود از تو هر شب
زير ديوار تو صد گوش به آواز نهاد