ژاله از نرگس فرو باريد و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد
چشم مست او که مژگان را به قتلم تيز کرد
خنجر زهراب داده در کف قصاب داد
هر خدنگ غمزه اى را کاو به شست ناز بست
آن خدنگ اول نشان بر سينه احباب داد
باز آن ابرو کمان غمزه زن قصد که کرد
چشم او بارى ز مژگان ناوک پرتاب داد
وين کجا ماند ز چشم و ابرويش زنيسان که او
ترک مست کافرى را راه در محراب داد