گر او بى ياد ما در مى نيفتد
فراموشيش پى در پى نيفتد
نصيحت مى کنم دل را که بازآى
وليکن دل ازينها پى نيفتد
بريزم خون خود بر آستانت
اگر چه از رخت هر پى نيفتد
گهى بر من نيفتد چشم مستت
نگويى با منت تا کى نيفتد
درآمد عشق و تقوى خانه بگذاشت
که زهد و توبه را با مى نيفتد
چه پرسى با تن و جانى پر از درد؟
همان دان آتش اندر نى نيفتد
اگر چ افتاد خسرو زو به صد رنج
خدايا، رنج من بر وى نيفتد