بتى کز ديدنش جان مست گردد
درون جان من پيوست گردد
مگو کز ديدن من، چيست حالت؟
چو ديوانه که از مى مست گردد
چو در گيسو گره بندي، بسا دل
که اقطاع ترا دربست گردد
دلى کز سنگ صد بار آهنين تر
ز يک پيکان چشمت پست گردد
ببين در جان من، مخرام، جانا
که ديده زير پايت پست گردد
اگر خامه کند وصف جمالت
که خسرو را قلم در دست گردد