سوار من که ره در سينه دارد
زبان پر مهر و دل پر کينه دارد
خيال اسپ او، شطرنج بازى
همه با استخوان سينه دارد
ز سم بوسيدن شکر دهانان
سمند او به پا شيرينه دارد
ازين پس ما و درويشي، چو درويش
هوس پوشيدن پشمينه دارد
کند بر ما جفاها و نداند
که حق صحبت ديرينه دارد
ازين مه نيست امروزينه اين جور
که دل بر دوستان پر کينه دارد
دل خسرو به پا مالد نترسد
مگر پا بر سر گنجينه دارد