دلم زينسان که زار و مبتلا شد
ازان نامهربان بيوفا شد
مباد از آه کس آن روى را خوى
اگر چه جان مسکينان فنا شد
بيا بر دوستان، اى جان، ربا کن
هر آن تيرت که بر دشمن قضا شد
مرادت، گر هلاک چون منى بود
بحمدالله که آن حاجت روا شد
مرا وقتى خوشى بوده ست در دل
مسلمانان ندانم تا کجا شد؟
دم سر دم خزان را سکه نو زد
چمن بى برگ و بلبل بى نوا شد
چرا مى نالد اين مرغ چمن زار؟
مگر او نيز از ياران جدا شد؟
مکن بر خسرو دلخسته جورى
اگر او لطف ناکرده رها شد