کجا بودي، بگو، اى سرو آزاد؟
که رويت ديدم و اقبال رو داد
به هر جانب همى رفتم ز مستى
که ناگه چشم مستت بر من افتاد
لبت همشيره شد با جان شيرين
بدانگونه که عشق و فتنه همزاد
مگردان روي، گر چه من خرابم
که بوده ست اين خرابه وقتى آباد
بگردان روى از من، گر توانى
که من پا بستم و تو مرغ آزاد
تو نازک چون ز افغانم نرنجى
که از فرياد کوه آيد به فرياد
نصيحت گو، تو درد من ندانى
که من در بسملم، تو مرغ آزاد
بدم چندين، چو خاکستر شد اين دل
که گرما خوردگان را خوش بود باد
چو با جان خواست رفتن يادش، اى دل
رها کن تا بميرم هم درين ياد
به کويش خاک شد بيچاره خسرو
فداى خاک پاى آن صنم باد