روزى اگر آن ماه به مهمان من آيد
دوران فلک در ته فرمان من آيد
ديوانه دلى داشتم، آواره شد از من
کى باز درين سينه ويران من آيد
هر صبحدم از گريه شود خون دلم آب
کز باد نسيم گل خندان من آيد
من دانم و من، چاشنى درد تو، جانا
حاشا که طبيب از پى درمان من آيد
جانم تو ستان، باز تنم خاک ستاند
آن دم که اجل در طلب جان من آيد
در کوى تو نايم که پريشان شودت دل
گر چشم تو بر حال پريشان من آيد
دانى که چها مى گذرد بر دل خسرو
در گوش تو گر ناله و افغان من آيد