ترسم که از اطراف جهان دود برآيد
گر آه من از جان غم اندود برآيد
بر بوى تو آتش زده ام مجمره دل
از وى چه عجب، گر نفس عود برآيد
آتشکده دل بر ما، چند بپوشم
شک نيست که از آتش ما دود برآيد
دل خود چه متاع است که از ما طلبد دوست؟
حقا که اگر جان طلبد زود برآيد
هر دل که ندارد خبر از حسن ايازى
شرط است که گرد دل محمود برآيد
بعد من اگر گوش نهى بر سر خاکم
از خاک همه نغمه داود برآيد
خسرو نتواند که کند فکر وصالت
کارى ست که با طالع مسعود برآيد