ماييم درون سوخته، بيرون شده اى چند
در سلسله ليلى و مجنون شده اى چند
خورديم بسى خون دل از تو، تو هم آخر
يک مى بخور از دست جگر خون شده اى چند
چون حال دگرگون شده زاندوه تو ما را
تو روى مگردان ز دگرگون شده اى چند
اى مرغ، چه خوانى سوى باغ، از خسک هجر؟
بگذار درين باديه بيرون شده اى چند
در عشق فدا شد دل و جان و تن خسرو
اينک نگر از بخت همايون شده اى چند