چه وزن ماه سما را برابر رويت
که آفتاب فلک نيست هم ترازويت
برابرى نکند با تو آفتاب، اگر
هزار بار برابر کنند با رويت
دو زلف تو ز پس گوشهات دانى چيست؟
دو زاغ، ليک از آن کمان ابرويت
ز تشنگان لبت شربتى دريغ مدار
کنون که آب لطافت روانست در جويت
شب فراق درازست، من، نمى دانم
که مبتلاى شبم يا از آن گيسويت
شبم چگونه نباشد دراز از هجران
که هيچ مى نتوانم گسست از مويت
برون جه از کف غم، خسروا، چو تير از شست
کمان عشق مکش، نيست چون به بازويت