گر ترا ناز و بدخويى اين است
واى بر دل، اگر چه سنگين است
عيشم ار بد رود بلايى نيست
تو، نکو، مى روى بلا اين است
مى روى و نمى روى از دل
اين چه شکل است و اين چه آيين است
گر دل من کباب شد، تو بخند
کان نمک شور نيست، شيرين است
من بميرم که آب چشمى نيست
خنده اى کن که وقت ياسين است
هر شب از آب چشم پندارى
چشم من آشناى پروين است
از خيالت به سجده جاى دلم
اول شب نماز پيشين است
نکنى گر نگاه معذورى
کت چو خسرو هزار مسکين است