بنده را با تو دوستدارى خوست
گر چه تو بنده را ندارى دوست
آن نه چشمى ست کز کرشمه ناز
ديده را هر نظر که هست در اوست
گرد ابروى تست جاى نماز
باز در چشم بنده آب وضوست
با من از زلف تو بد است، چه باک؟
هر چه بد نيست، روى تو نيکوست
فتنه چشم تو نمى خسپد
زانکش از غمزه خار در پهلوست
چون تو بر لب نمى نهد لب را
شکر اندر لب تو تو بر توست
وصف زلف تو کرد خسرو، از آنست
که ز لطفش همه جهان خوشبوست